۱۳۸۸ خرداد ۳۱, یکشنبه

ولايت فقيه ( روافض )

ولايت فقيه ( روافض )
فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى * فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكَالَ الْآَخِرَةِ وَالْأُولَى * إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشَى (24و25و26 نازعات)

و گفت من پروردگار برتر شما هستم از اين رو خداوند او را به عذاب آخرت و دنيا گرفتار ساخت در اين عبرتي است براي كسي كه از خدا بترسد!


* ولايت فقيه *
* به قلم دكتر موسي موسوي *

همان بدعت، بال و قدرت دومي است كه به سلطه كساني كه خود را نائبان امام مهدي مي‌داند اضافه گشت. اين نظريه به معناي دقيق‌تر نظريه‌اي «حلولي» بسته است كه از مسيحيت گرفته شده و همان معني را در بردارد. اين نظريه حلولي در مسيحيت به اين صورت است كه: خداوند در مسيح تجسد مي‌يابد، و مسيح در اسقف اعظم متجسد مي‌شود. در عصر دادگاههاي تفتيش عقايد در اسپانيا، ايتاليا، و قسمتي از فرانسه، «پاپ»‌ به عنوان سلطه الهي مطلق بر مسيحيان و ديگران حكمراني مي‌كرد. و به اعدام، سوزاندن، و زنداني كردن مردم دستور مي‌داد. پليسها و ماموران او در طول روز و دل شب به خانه‌هاي اين مردم مي‌ريختند و انواع و اقسام فساد و منكرات را بر اهل اين خانه ها واقع مي‌كردند. اين نظريه ساختگي پس از غيبت كبري در زماني كه علما از الهي بودن منصب امامت سخن مي‌راندند و آن را ستايش مي‌كردند، به نظريات شيعه اضافه گشته و شكل عقيدتي به خود گرفت.
اين سلطه الهي از امام جانشيني براي رسول خدا - صلى الله عليه وآله وسلم - مي‌ساخت كه از طرف خداوند انتخاب گشته و داراي سلطه مي‌باشد. و چون امام زنده بوده و فقط از انظار غايب است، و با غيبت خود سلطه الهي خويش را از دست نداده، بلكه اين سلطه به نائبان او، يكي پس از ديگري و تا روز قيامت، انتقال مي‌يابد.
اين چنين بود كه نظريه ولايت فقيه، در افكار فقهاي شيعه جاي بزرگي را به خود اختصاص داد. عده كثيري از آنان نيز اين نوع ولايت را به معناي ذكر شده انكار نمودند و گفتند امرولايت، خاص به رسول خدا -صلى الله عليه وآله وسلم- و دوازده امام پس از او بوده، و بعد ازاينان به شخص ديگري همچون نايبان امام انتقال نمي‌يابد. در نتيجه به نظر اين عده ولايت فقيه، بيشتر از ولايت يك قاضي كه مي‌تواند بر اوقاف بدون سرپرست امين تعيين كرده، و يا براي مجنون و قاصر قيمي قرار دهد نيست.
همان گونه كه پيداست نظريه ولايت فقيه هرگز نتوانست از مرحله تئوري به مرحله عملي برسد، مگر پس از اينكه شاه اسماعيل صفوي، پادشاهي و سلطه را در ايران بدست گرفت و اين همان عصري است كه ما آن را «عصر جدال دوم ميان شيعه و تشيع» نام نهاده‌ايم.
شاه اسماعيل صفوي در خانواده اي صوفي نشأت گرفت و مقر آنان شهر اردبيل بود كه درشمال غربي ايران واقع است. اجداد وي از سردمداران نهضت صوفيان بودند كه شعار آنان عشق به علي –عليه السلام- و آل بيتش بود و در استان آذربايجان تركيه نفوذ زيادي داشتند.
شاه اسماعيل توانست در سال 907 هجري و در زماني كه جنگهاي عثماني ايران را بسيارضعيف كرده بود حكم و سلطنت را بدست گيرد.
اين پادشاه جوان كه در سن سيزده سالگي تاج گذاري كرد در پشت پرده حكومتش محركاتي داشت كه او را جهت داده و راهنمايي مي‌كردند كه همان رهبران نهضت تصوف بودند در زمان به حكومت رسيدن شاه اسماعيل بجز شهرهاي قم كاشان و نيشابور هيچ كدام از مناطق ايران شيعه مذهب نبودند و او مذهب شيعه را مذهب رسمي ايران اعلام كرد در نتيجه سيل حركت مبلغان صفويه به همه شهرهاي ايران باريدن گرفت و اين مبلغان در مدح علي –عليه السلام- و اهل بيتش اشعار و خطابه هاي مي‌خواندند و مردم را به دخول به مذهب شيعه ترغيب و تشويق مي‌نمودند شاه اسماعيل نيز با زور و شمشير كساني را كه از ورود به مذهب شيعه امتناع مي‌ورزيدند از دم تيغ گذرانيده و به قتل مي‌رسانيد.
با اينكه شاه اسماعيل به حكم نشأت و مقام تصوفش از ته قلب شيعه بود اما اعطاي صفت شيعه خالص به ايران براي او و نظام جديد حكومت اهميت بسياري داشت چون جنگهاي عثماني اگرچه جنگهاي اقليمي بود اما در گذشته ايران ريشه دوانيده بود و ادامه اين جنگ با مسئله حرمت جنگ مسلمان با مسلمان به سختي تضاد و تصادم مي‌كرد اين نظريه در ايران مطرح شده بود و در نتيجه افراد زيادي بودند كه با جنگ و خون‌ريزي مسلمانان مخالف بوده و اعتقاد داشتند كه بايد به خلافت عثماني پيوست و از امر خليفه كه اميرالمومنين لقب يافته بود اطاعت نمود اما مذهب جديدي كه شاه اسماعيل بر ايران تحميل نمود نوعي همبستگي قوي بين ايرانيان بوجود آورد و همه اميد و آرزوهاي خلافت عثماني مبني بر انضمام ايران به امپراطوري خودش را به سرابي تبديل نموددر زماني كه شاه اسماعيل خود را قطبي صوفي و پادشاهي مي‌دانست كه براي مذهب شيعه مجد و عظمتي بي‌سابقه به ارمغان آورده است به ولايت فقيه تن در داد و ازعلي بن عبدالعال‌الكركي‌العاملي كه از بزرگ علماي شيعه بود و در جبل عامل لبنان سكونت داشت درخواست كرد تا از او پشتيباني سياسي نموده و براي جلوس بر كرسي سلطنت و دردست گرفتن حكومت اجازه‌اي صادر كند كه صدور اين اجازه نامه به نام ولايت عمومي و صلاحيت هاي فقيه بود متن اجازه «كركي» مبني بر جلوس شاه اسماعيل هنوز در كتب تاريخ موجود مي‌باشد.
رجوع شاه به يك عالم شيعه موجود در جبل عامل لبنان جهت پشتيباني از نظامش و در ابتداي حكمراني وي، دليل قاطعي است بر اينكه، رهبريت مذهبي شيعه در آن ايام در جبل عامل، يعني پايگاه دوم شيعه، بعد از عراق مستقر بوده است. به همين علت نيز هرگز جاي تعجب نيست كه بدانيم «شاه عباس» نوه شاه اسماعيل نيز، عالم بزرگ شيعه «شيخ بهاء الدين» را از جبل عامل به پايتخت حكومت خود، يعني اصفهان فرا مي‌خواند تا مرجع رسمي كشور بوده، و او را به «شيخ الاسلام» ملقب مي‌سازد.
نتيجتاً از سطور گذشته اين مسئله به وضوح تمام آشكار مي‌گردد كه، نظريه ولايت فقيه در عقيده شيعه از قبل موجود بوده، و نيز نظريه عدم شرعيت خلافت اسلامي، و يا هر نوع حكومت ديگر، مگر به اجازه ولايت فقيه كه نماينده امام غايب و منصوب شده به امر خداست، بر پايه آن شكل مي‌گرفت.
از زمان دخول مذهب شيعه به ايران توسط شاه اسماعيل تا كنون، رهبريت مذهب شيعه در ايران، همواره داراي نفوذي وسيع بوده است، و از سوي حكام و ملوك مورد احترام زيادي قرار مي‌گرفته است.
و با اينكه در طول تاريخ روابط بين پيشوايان مذهبي و رهبريت سياسي متمثل در ملوك و حكام همواره بسيار خوب بوده، اما در بعضي از احيان نيز در بين آنان جدالي صورت مي‌گرفت و به پيروزي يكي بر ديگري مي‌انجاميد. از زماني كه شاه اسماعيل توانست از ولايت فقيه منصبي از منصب شاه بسازد، هرگز اين مسئله اتفاق نيفتاده است كه ببينيم فقيهي از فقهاي شيعه، خود را مستقيماً براي حكمراني نامزد كرده باشد. و نظريه ولايت فقيه از لحاظ تطبيقي، و به آن صورت كه در تاريخ معاصر بروز نموده است، هرگز در فكر و ذهن فقها وجود نداشته است. و فقهاي ايران هرگز از اين حق خود، بيش از رودررو قرار گرفتن با سلطان در صورت بروز مخالفت و يا همراهي با او در حالت جنگ با دشمنان، استفاده ديگري نكرده‌اند.
در زماني كمتر از دو قرن پيش، هنگامي كه فتحعلي شاه قاجار خواست با «تزار» بجنگد، مجتهد بزرگ شيعه «سيد محمد طبابايي» ملقب به «مجاهد» در پيشاپيش لشكر شاه در جنگ با روسيه قرار گرفته بود، و به نام ولايت فقيه فتواي جهاد صادر كرد. هنگامي كه ايران در آن جنگ شكست خورده و فتحعلي‌شاه از هفده شهر ايران به نفع روسيه تنازل ابدي نمود، و لشكرشكست خورده همراه با سيد مجاهد به ايران بازگشت، ايرانيان از آنان با بر زبان راندن انواع عبارات خزي و عار استقبال نمودند. و حتي بر سر سيد مجاهد و اطرافيانش، بخاطر اينكه اين رهبر ديني، ايران را به سوي هلاك و فاجعه مي‌راند، جيفه و كثافت ريختند.
اما در تاريخ معاصر ما كه همان عهد جدال ميان شيعه و تشيع مي‌باشد، ولايت فقيه شكل ديگري به خود گرفته و به صورتي حاد و عنيف همه ارزشهاي اسلامي و انساني را در هم مي‌كوبد. و شايد از مهمترين پيامدهاي اين نظريه، همان جدال بين خود فقها در باره اين موضوع، و شكست خوردن قدرت حاكمه توسط قدرت فقهي محكوم بود.
با اينكه ما در اين رساله تصحيح مي كنيم و( نمي‌خواهيم) از اشخاص نامي برده باشيم، اما وقايعي كه به آن اشاره مي‌كنيم آنقدر واضح است كه شيعياني كه در جريان حوادث عالم تشيع بوده‌اند به خوبي آنرا مي‌شناسند. اين وقايع، يا در مقابل چشمان آنها اتفاق افتاده و يا خبرش به گوش آنان رسيده است، به همين علت اطمينان كامل دارم كه شيعياني كه اين كتاب را براي آنان نوشته‌ام در مورد اين فصل احتياجي به دليل و سند و ذكرنامها ندارم چون وقايع ولايت فقيه و بدبختي‌هاي ناشي از آن، در مجتمعات شيعه، چه در ايران و چه در غير از ايران از خورشيد در دل آسمان آشكارتر است.
اكنون بگذاريد به بحث ولايت فقيه بازگشته و آنرا از لحاظ نظري و عملي مورد بررسي قراردهيم. اساس اين نظريه در نزد فقهاي شيعه، بر اين آيه تمركز دارد:
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ﴾. (النساء: 59).
(معني): «اي كساني كه ايمان آورده‌ايد از خداوند و رسول او و اولي الامر خود اطاعت كنيد، و اگر در امري به منازعه برخواستيد، آنرا به خدا و رسول او بازگردانيده و راه چاره را بيابيد».علماي شيعه مي‌گويند منظور از اولي‌الامر در اين آيه كريمه، همان خليفه و يا امام شرعي است، كه از امام علي، و پس از او از فرزندانش تا امام مهدي، تشكيل شده است. و در زمان غيبت امام مهدي، حق ولايت مختص به فقها و مجتهديني است كه جاي او را پر نموده، و نايبان عام او مي‌باشند.( در آيه مورد بحث چندين نكتة مهم هويداست :
1-اولي‌الامر فقها ،واليان، اميران جنگي و.. را در بر مي گيرد و در شرايط متفاوت به هر كدام از آنها اطلاق شده است
2- شرط اطاعت از اولي‌الامر پيروي آنها از قرآن (اطيعوا الله) و سنت(اطيعوا الرسول) مي باشد.
3- اولي الامر مذكور معصوم نيستند چرا كه در صورت تنارع به رجوع به خدا و پيامبر امر شده است.
4- بازگشت به قران و سنت تنها به اولي‌الامر محدود نمي‌شود بلكه عامة تحت امر را نيز شامل مي‌شود) اشتباه و بطلان اين تفسير بسيار روشن و واضح است، و نظريه ولايت فقيه قبل ازهرچيز با نص صريح قرآن برخورد و تصادم مي‌كند. قرآن كريم چهارچوب صلاحيت فقها را به وضوح كامل بيان نموده است و بسيار جاي تأسف است كه مي‌بينم كساني كه در رد اين نظريه تلاش نموده‌اند، از ذكر اين نكته اساسي كه نظريه ولايت فقيه از بيخ و بن برمي‌كند باز مانده‌اند. اين آيه كريمه در رد نظريه ولايت فقيه و ميزان صلاحيت فقها چنين عنوان مي‌كند:
﴿فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ﴾. (التوبة: 122).
(معني): «پس چرا گروهي از هر فرقه بيرون نروند تا علم بياموزند و هنگام بازگشت، قوم خود را بيم و انذار دهند تا بلكه از نافرماني حذر كنند.»
پس نظريه ولايت فقيه با نص قرآن تعارض دارد و هر شخصي با نص الهي به معارضه برخيزد، صريحاً از اسلام خارج است. بگذاريد بار ديگر به آيه كريمه بازگرديم:
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ﴾
هركسي كه اين آيه را بخواند و از تفسير و تجزيه جز به جزء آن بر طبق هوي و هوسش خودداري كند يقيناً در خواهد يافت كه اطاعت از اولي الامر، با اطاعت از خدا و رسول خدا -صلى الله عليه وآله وسلم- اختلاف دارد. اطاعت از اولي الامر اطاعتي محدود است كه در نطاق صلاحيتهاي واگذار شده به والي، بر طبق طبيعت شغلش انجام مي‌گيرد و حتي بر طبق اين آيه صلاحيت حكم دادن در منازعات بين مسلمانان نيز از او گرفته شده است و از اين گذشته اين آيه بسيار واضح و صريح در مورد كساني نازل شده است كه رسول خدا -صلى الله عليه وآله وسلم- آنان را به نيابت از سوي خودش و به عنوان والي بر شئون مسلمانان گمارده بود. آيه در مورد عصر اول پيامبر خدا -صلى الله عليه وآله وسلم- نازل شده و به همان عصر اختصاص دارد. و اشاره به آن، اشاره اي است خاص و نه عام. اما حتي اگر آن را به صورت عام بررسي كرده و بگوييم اين آيه، اولي‌الامر بعد از هر عصر حضرت رسول -صلى الله عليه وآله وسلم- را شامل مي‌شود، باز هم عدم وجود اطاعت از آنان در منازعت ميان مسلمانان به اثبات مي‌رسد. يعني همان امري كه از شان اولي‌الامر كاسته، و صلاحيت ولايت عام و يا مطلق را از آنان سلب مي‌كند*. مي خواهم بدانم كساني كه ولايت فقيه را قبول داشته و حق تحكم در شئون سياسي، اقتصادي، لشكري و اجتماعي را به او مي‌دهند، چگونه به اين آيه استدلال نموده و آن را حجت قرار مي‌دهند؟ پس اگر ولي امر همانگونه كه كتاب خداوند مي‌گويد حق تدخل درمنازعات مسلمانان را ندارد، و اين امر بدين خاطر است كه نتواند از خدا و رسول خدا -صلى الله عليه وآله وسلم- سوء‌استفاده نموده و در مجتمع اسلامي بر حسب هوي و هوس و عقايدش، و بدون در نظر گرفتن شوري حكمراني كند نتيجتاً آيا مي توان گفت كه نايب ولي امر از خود او اختيارات بيشتري دارد؟
در ايران كه در تاريخ معاصر، يعني همان عصر جدال سوم ميان شيعه و تشيع، مهد ولايت فقيه به شمار مي‌رود، ولايت فقيه توانست با استفاده از قانون اساسي جدي بالاترين مقام كشوري را كسب نموده، و سلطه مطلق كشور را در دست گيرد. اما با همه اينها، وضع كنندگان و پشتيبانان اين قانون اساسي هرگز نتوانستند تناقضات واضحي را كه بين تطبيقات عملي، و نظري فقهي وجود دارد حل نموده و به همين دليل از چشم انداز مجتمع شيعه، نظريه ضعيف، ركيك و سست به نظر مي‌رسد اگرچه قدرتهاي مادي بزرگي از آن پشتيباني مي‌كند، شايد از بارزترين اين تناقضات، اين مسئله باشد كه شيعيان در مورد آن مي‌پرسند: «آيا ولايت فقيه منصبي است ديني، يا سياسي؟»
چون اگر ولايت فقيه منصبي است ديني، در نتيجه قابليت انتخاب شدن و عزل شدن ندارد. همان گونه كه قابليت تطبيق ندارد، پس هرگاه كسي به مرتبه فقاهت برسد به صفت ولايت موصوف مي‌گردد و اطاعت از اوامر او كه ولايتش بر همه مسلمانان واجب مي‌گردد. اما ما مشاهده نموده‌ايم كه چگونه برخي از فقها مورد اهانت و شتم قرار گرفته و يا زنداني و فراري شده‌اند. و همه اين امور بخاطر اين بود كه در مقابل سلطه فقيه حاكم موضع‌گيري فكري و يا سياسي كرده بودند.اما اگر ولايت فقيه منصبي سياسي است، پس چرا آنرا به دين و مذهب ربط مي‌دهند و لباس عقيدتي مي‌پوشانند؟ و چرا دم از واجب بودن اطاعت از ولي فقيه مي‌زنند؟ از همه اينها گذشته هنگامي كه فقيهان يك شهر، در رأي و عقيده با يكديگر به زد و خورد مي‌پردازند، يك شخص از لحاظ عملي چگونه مي‌تواند ولايت فقيه را تجسم كند؟ و چگونه مي‌توان بين آراء متناقض و متخالف اين فقيهان جمع بندي نمود؟
به راستي كه ربط دادن چنين قانوني به اسلام، كه خداوند آنرا جهت بالا بردن ارزشهاي انساني فرو فرستاده است، بزرگترين اهانت به اين دين قيم و آسماني است.نظريه ولايت فقيه از ايران فراتر رفت و به مناطق شيعه نشين ديگر سرايت نمود تا شيعيان آنجا را همانند شيعيان ايران در زير تازيانه طوفان خود گيرد. من از اين مي ترسم كه اين بلا دامن گير شده و همه شيعيان را آنگونه در برگيرد، كه پس از آن حتي رؤياي استقرار را نيز در خواب خود نبينند. اگر شيعه مي‌دانست كه به نام ولايت فقيه چه فجايعي رخ داده و مي‌دهد سايه اين فقها از سر مناطق شيعه نشين كم مي شد و اين حضرات هم چون گوسفند گريزان از دست گرگ، از دست شيعيان پا به فرار مي‌گذاردند.
هم اكنون و در زمان نوشتن اين سطور، در سرزمين شيعه نشين ايران، و پس از اينكه مردم اين سرزمين از دست ولايت فقيه بدبختي‌هاي بسياري كشيده‌اند، مي بينيم كه در مقابل مذهب و همه امور ناشي از سلطه فقها و مرجعيت مذهبي واكنشي بسيار عنيف و سخت بوجود مي‌آيد كه اين بدبختي‌ها به نوبه خود مردم ايران را به خروج دسته جمعي از اسلام تهديد مي‌كند.به همين علت است كه من مخلصانه از خداوند مسئلت مي‌كنم كه رساله تصحيحي من قبل از اينكه دير شود، و ديگر نوشدارو را فايده‌اي نباشد، بدست مردم ايران رسيده تا بدانند كه راه رهايي در از بين بردن و انكار كردن نيست، بلكه در ساختن و اصلاح خلاصه مي‌شود.
من نمي‌خواهم كسي تصور كند كه من در رسالتم شخص خاصي از فقهاي زمامدار را مقصود نظر دارم بلكه اين را مي‌خواهم بگويم كه سخن من سخني عمومي است. چون هنگامي كه به دقت به پيش آمد هاي دردناكي كه در ساحت اسلامي و شيعي جريان دارند بنگريم، خواهيم ديد در رويدادهايي كه با مبادي صريح اسلام تناقض دارند، ولايت فقيه نقش بارز و اصلي را بازي مي‌كند، و اكثريت فقها نيز موضع گيري مخالفي ندارند. بلكه يا تاييد كننده اين رويدادها بوده و يا در مقابل آن خاموش مي‌مانند. به جرأت مي‌توان گفت عده فقهايي كه با اين رويدادها مخالفت مي‌ورزند، شايد از تعداد انگشتان يك دست نيز كمتر باشد.
در اينجا آنچه را كه قبلا گفته‌ام تكرار مي‌كنم، و آن اينست كه: من فكر نمي‌كنم كه هرگز در تاريخ بشريت، غير از ولايت فقيه، هيچ نظريه ديگري اين چنين باعث خونريزي و درد و اندوه شده باشد، من احتياجي نمي‌بينم كه از شيعه بخواهم تا در مقابل اين نظريه مقاومت كند. چون بحمدالله هم اكنون اين نظريه با دست خودش، خود را نابود مي‌سازد، چون هنگامي كه يك نظريه به علت شكستش در تطبيق، با مصيبتهاي ببار آمده، از درون خود را نابود مي‌سازد آنگاه است كه مي‌توان گفت اين نظريه راه نابودي و زوال را پيش گرفته است.
برگرفته از كتاب شيعه و تصحيح

هیچ نظری موجود نیست: