امير المومنين عمر فاروق رضي الله عنه دومين جانشين پيامبر صلي الله عليه وسلم
نقش انتخاب عمر رضي الله عنهبه خلافت در مقطع حساسي از تاريخ اسلام
ابوبكر رضي الله عنه در روزهاي آخر عمر خود با همه پرسي و مراجعه با آراي عمومي عمر رضي الله عنه را براي جانشيني خود انتخاب كرد. ابوبكر اگرچه به لياقت شايستگي عمررضي الله عنه اطمينان داشت و او را بخوبي مي شناخت با اين وجود او را به مقام خلافت انتصاب نكرد بلكه بخاطر احترام به افكار عمومي به آراي مردم مراجعه نمود و پس از اينكه از بزرگان مهاجر و انصار نظر خواهي كرد به جانشيني سيدنا عمر وصيت كرد و متن وصيت نامه را در ملاء عام براي مردم خواند و به مسجد رفت و خطاب به مردم چنين گفت: من كسي را از ميان بستگان و خويشان خود براي بدست گرفتن زمام رهبري شما انتخاب نكرده ام بلكه منتخب من عمر است مردم يكصدا جواب دادند: «سمعنا و اطعنا» -شنيديم و اطاعت كرديم- و در كتاب اخبار عمر ص 61 آمده است كه حضرت علي مرتضي فرمود: «ما جز به عمر به كسي ديگر راضي نيستيم.[1]
نويسنده و حقوقدان معروف شيعه سيد امير علي در كتاب «روح الاسلام» مي نويسد ابوبكر قبل از فوت عمر را به جانشيني انتخاب كرد و اين مطلب به وسيله عامه مردم از جمله اهل بيت محمدصلي الله عليه وسلم پذيرفته شد.»[2]
ابوبكررضي الله عنه بخوبي مي دانست كه فاروق اعظمرضي الله عنه مردي قوي، قاطع و صبور است كه توانايي گرداندن چرخ عظيم خلافت و تاب و تحمل مشقات آن را دارد و مي تواند در حساس ترين برهه از تاريخ، دين جديد و ملت نوپا را در سپيده دم فتوحات بزرگ رهبري كند.
در آن وقت دو ابر قدرت بزرگ تاريخ –امپراطوري روم و امپراطوري ساساني- در آستانه سر تسليم فرود آوردن، در برابر حكومت اسلامي بودند، و ثروت و خزاين آنها و اسباب رفاه و جامعه متكبر آنها در شرف انتقال به ملتي بود كه از قرنها با زندگي صحرايي و چادر نشيني عادت كرده بودند و با زندگي شهري و تمدن مدرن آن زمان آشنايي نداشتند تا جايي كه وقتي در عراق براي اولين بار كافور را ديدند فكر كردند نمك است و چه بسا كه بعضيها آن را در خمير آرد نريخته باشند![3]
و از سوي ديگر اين امت فاتح با مشكلي ديگر مواجه بود و آن اينكه چگونه مي تواند هم زندگي نمونه ديني و سلحشوري عربي و حفظ ارزشهاي اسلامي و سنتهاي پيامبر صلي الله عليه وسلم را داشته باشد و هم شهرهاي پهناور فتح شده و رهبري ملتهاي متمدن را كه فرهنگ و تمدني متفاوت و پيشرفته داشتند را اداره كند.
با در نظر گرفتن همهي اين شرايط به اين نتيجه مي رسيم كه انتخاب عمر رضي الله عنه انتخابي بموقع و موفق و الهام شده از جانب الله بوده است و بدينوسيله خداوند اين دين را مورد لطف خود قرار داده و خواسته است آن را بر تمام اديان غالب گردانيده و بر جهان پهناور و جامعه بيمار و قدرتهايي كه زمام بشريت را بدست گرفته و آزادي آنها را سلب كرده بود، پيروز بگرداند.
سيدنا عمر رضي الله عنه يگانه هماورد شايسته و امين توانايي بود كه در تحقق بخشيدن اهداف اسلام و آرمانهاي پيامبر و جانشين وي بي همتا بود.
حضرت عمر رضي الله عنه محبوبيت خاصي در قلوب مسلمين داشت و در عين حال از چنان ابهتي برخوردار بود كه جلو هرگونه خودسري را مي گرفت كه بهترين نمونه آن بركنار نمودن خالد بن وليدرضي الله عنه از سمت فرماندهي سپاه اسلام بود. آري همان خالد كه رسول اللهصلي الله عليه وسلم او را شمشير خدا لقب داده بود. خالد بر اثر فتوحات و پيروزيهاي پي در پي زبانزد خاص و عام بود. حضور او در جنگها نشانهي پيروزي محسوب مي شد. بنابراين وجودش را هاله اي از حس سرافرازي فرا گرفته بود. ماجراي عزل او روزي صورت گرفت كه مسلمين بيش از هر روز ديگر به او نياز داشتند. حكم عزل وي درست هنگامي به او ابلاغ شد كه سپاه اسلام در برابر روميها در روز جنگ يرموك صف كشيده بود. حضرت عمر رضي الله عنه اين سرباز با نفوذ و متهور را بركنار نمود و بجايش ابوعبيده را به فرماندهي لشكر اسلام برگزيد. خالد كه فرماندهي بي نظير بود و برق شمشيرش عراق و سوريه را به اسلام پيوند داده بود بدون هيچگونه واكنشي در برابر اين فرمان خاضعانه گفت: «سمعناو طاعتا لامير المومنين»؛ فرمان امير المومنين را از دل و جان پذيرا هستم.[4]
و هنگامي كه يكي از سربازان به وقوع فتنه و مصيبت بر اثر اين تغيير اشاره كرد؛ خالد در پاسخ گفت: «تا زماني كه عمر زنده است از فتنه و آشوب نشان و اثري نخواهد بود»[5]
اين حادثه از سويي عشق خالد به حقيقت و تسليم او در برابر فرمان خليفه محبوب را نشان مي دهد كه نظيري در تاريخ فرماندهي نظامي ندارد و از سويي ديگر قدرت و شكوه خلافت سيدنا عمر رضي الله عنه و تسلط او بر اوضاع را به نمايش مي گذارد.
همچنين ماجراي محمد فرزند عمرو بن عاص فاتح و استاندار مصر قابل اهميت است. در مدتي كه عمرو بن عاص استاندار مصر بود يكبار مسابقه اسب دواني برگزار شد. در اين مسابقه اسب محمد در دست يكي از سواركاران بود در جريان مسابقه يكي از اسبها كه شباهت زيادي به اسب محمد داشت از بقيه اسبها سبقت گرفت محمد كه در جمع تماشاچيان قرار داشت فكر كرد كه اسب اوست، لذا گفت: به پروردگار كعبه سوگند كه اسب من جلو افتاد. اما صاحب اصلي آن اسب كه مردي مصري بود، فرياد زد بخداي كعبه سوگند كه اسب من برنده شده است؛ محمد بن عمر از خشم تازيانه اي به آن مرد زد و گفت: بگير، من اشراف زاده هستم. آن مرد به حضرت عمر شكايت برد وي عمرو بن عاص و فرزندش را به مدينه احضار كرد و پس از محاكمه به مرد مصري گفت: اين تازيانه را بگير و اشراف زاده را بزن! و سپس به عمرو گفت: اي عمرو! از كي مردم را برده قرار دادي؛ حال آنكه از مادر آزاد متولد شده اند؟6
سيدنا عمر رضي الله عنه و حفظ زندگي ساده سلحشوري فاتحان عرب
امت اسلامي عرب دشوارترين مراحل زندگاني خود را پشت سر مي گذاشت، و مسلمين رفته رفته از صحراي خشك عربستان و زندگي چادر نشيني و چوپاني و گوشت شتر خوردن خارج شده و در دنياي جديد و تمدن پيشرفته ايران و روم قدم مي گذاشتند. عربها بدن تجربه قبلي با چنين زندگي نويني مواجه شدند و طبيعي بود كه در برابر آن، تا حدي سر تسليم فرود آوردند و تحت تاثير آن قرار گيرند و رفاه طلبي و بهره گيري از دنيا را، از آنان بياموزند.
اما سيدنا عمر براي مسلمين در سادگي و بي تكلفي و بي رغبتي در مظاهر دنيا، بهترين نمونه و الگو بود. او با تيزبيني، هرگونه تغيير در زندگي آنان را، در حالي كه معرض سيل خروشان فتوحات و غنايم قرار گرفته بودند، زير نظر داشت و دقيقا مورد محاسبه قرار مي داد.
در كتاب «البدايه و النهايه» پيرامون سفرتاريخي عمر به بيت المقدس آمده است: «به فرماندهان ساير بلاد اطلاع داده شد كه خليفه را در «جابيه» ملاقات كنند، وقتي به حضور خليفه رسيدند، جامه هاي ابريشمي پر زرق و برق به تن داشتند اين منظره به شدت عمر رضي الله عنه را دگرگون ساخت و خواست كه آنان را تنبيه كند اما آنان عذر آورده و گفتند: همراه جامه هاي ابريشمي بالاپوشهاي زرهي بر تن دارند و براي حفظ روح نظامي و سلحشوري به آن نياز دارند، و لباس تنها براي تجمل نيست بلكه لباس رزم نيست هست و گفتند: آنان فرزندان عمر و تربيت شده مكتب پيغمبرند. با شنيدن اين سخنان عمر آرام گرفت و سكوت كرد.[7]
طارق بن شهاب مي گويد: حضرت عمر رضي الله عنه در سفر شام خواست از نهر آبي عبور كند از مركب پايين آمد و بدون تكلف كفشهاي خود را بيرون آورد و بدست گرفت و مهار شتر را گرفت و از آب عبور كرد. ابوعبيدهرضي الله عنه به او گفت: اي امير مومنان شما امروز از نظر مردم اين منطقه مرتكب كار شگفت انگيزي شديد حضرت عمر دست بر سينه او زد و گفت: «كاش كسي ديگر اين حرف را مي گفت اي ابوعبيده نه تو! شما اعراب كمترين و حقيرترين اقوام بوديد خداوند بوسيله اسلام شما را عزت بخشيد و هرگاه جز اسلام به وسيله اي ديگر عزت كنيد ذليل خواهيد شد.[8]
سيدنا عمر رضي الله عنه به بعضي از كارگزاران عرب خود كه در شهرهاي عجمي ها بودند، نوشت: «از تن پروري و تقليد از طرز پوشاك عجم اجتناب كنيد، خود را با آفتاب سوزان عادت دهيد، سخت كوش و مقاوم باشيد، با لباس درشت و ساده عادي باشيد، تير اندازي و اسب دواني و سلحشوري را لازم بگيريد.[9]
نيز اين گفته –كه بيانگر عزم آهنين و نظارت اخلاقي وي است- از وي منقول است: «همانا غنچه اسلام شكفته شد و قريش مال خدا را امداد و كمك حساب مي كنند و از اداي فرايض آن غفلت مي ورزند، آگاه باشيد تا عمر زنده است، چنين چيزي ممكن نيست، من گردن و كمر مردم قريش را مي گيرم و مانع افتادن آنها در آتش مي شوم.
نمونه ديگري از سياستهاي حكيمانه و بينش عملي و مردم شناسي او اين بود كه بزرگان صحابه را در مدينه نگه داشت و از پراكنده شدن آنان جلوگيري كرد و به آنان گفت: «خطرناكترين ضربه بر اين امت پراكنده شدن شما در بلاد ديگر است» او معتقد بود، اگر در اين باره تساهل شود در كشورهاي فتح شده فتنه و آشوب بپا خواهد شد و مردم گرد شخصيتهاي متفاوت جمع شده و سپس در باره آنان شك و شبهاتي ايجاد مي شود و در نتيجه گروهها و احزاب گوناگوني تشكيل مي شود و اين موجب هرج و مرج و بي نظمي و چند رهبري مي شود. حقوقدان و نويسنده معروف شيعه سيد امير علي –يكي از تواناترين نويسندگان مسلمان به زبان انگليسي- در وصف عمر رضي الله عنه بحق گفته است: «حكومت كوتاه ابوبكر بيش از آن درگير آرام كردن قبايل بيابان نشين بود تا بتواند فرصتي براي تدوين آيين نامه منظمي جهت ايالات مختلف اسلامي و فتح شده، داشته باشد. اما در عهد زمامداري عمر رضي الله عنه كه مردي واقعا بزرگ بود، بي وقفه رفاه ملتهاي تابع كه مشخص كننده حكومتهاي مسلمين صدر اسلام بود آغاز شد.[10]
وي در كتاب ديگرش مي نويسد: نشستن عمر به خلافت، منافع بيشماري براي اسلام داشته است. او پايهي اخلاقش بر اصول محكم و غير قابل تزلزلي قرار داشته و در عدل و داد شديد و سخت و فعاليت و پشت كارش خستگي ناپذير و بالاخره ساختمان روحي وي قوي و محكم بوده است.[11]
سپس مي افزايد: «او شديد و سخت، ولي ناشر عدل و داد بود. دورانديش، به روحيات مردم كاملا آشنا و بويژه براي رياست و پيشوايي اعراب وحشي و خونخوار بسيار مناسب و شايسته بوده است. اين مرد زمام امور را سخت و محكم بدست گرفته و در آن موقع كه يك مشت اعراب صحرا نورد و مردم نيمه وحشي مواجه با تجمل و تفنن و هوس رانيهاي اهالي بلاد و شهرها شده بودند از اشاعهي فساد اخلاقي و نشر ملاهي و مناهي در ميان آنها شديدا جلوگيري نمود. هميشه خود را در دسترس حتي پست ترين رعاياي خود بدون هيچ نگهبان و پاسباني از منزل بيرون مي رفت و اطراف و جوانب شهر را مي گشت. اين بود وضع بزرگترين و مقتدرترين زماني كه گفتيم.[12]
سر ويليام ميور (sir wiliam muir) مي نويسد: عمر رضي الله عنه بعد از رسول اللهصلي الله عليه وسلم بزرگترين فرد در مملكت اسلامي بشمار مي آيد او بوسيله ذكاوت و استقامت خود توانست در مدت اين ده سال مناطق شام، مصر و فارس را در برابر قدرت اسلام خاضع گرداند، كه از آن زمان تاكنون جزو قلمرو اسلام هستند. به رغم اينكه فرمانرواي مقتدر مملكت پهناوري بود، هرگز فراست، متانت و اجراي عدالت در امور كلي و جزئي را از دست نداد او دوست نداشت خود را با لقبهاي بزرگ ملقب كند، غير از لقب ساده و عادي كه «رئيس عرب»[13] بود. مردم از ولايات دور دست براي ملاقات خليفه و امير مومنان مي آمدند و از او سراغ مي گرفتند و از اهل مسجد سؤال مي كردند حال آنكه امير مومنان در مسجد با لباسهاي ساده در ميان مردم نشسته بود.[14]
[دانشمند معاصر شيعه پرفسور مهرين مي نويسد: «عمر شهنشاهي بود كه بجاي تخت مرصع و جواهر آگين، بر روي خاك مي نشست و عوض لباس فاخر كه از شرق و غرب به بيت المال سرازير بود به جامهي وصله دار كه پوشاك مفلس ترين رعيت او بود بدنش را مستور مي نمود و به جاي تاج زرين و پر از جواهر پر بها كه از ايران و رم مي آوردند عمامه اي خشن، به رعب و جلالش مي افزود. با ادني رعيت به درجه مساوي مي نشست و يك بنده حبشي را برادر مسلم خود مي دانست، شهنشاه بود ولي رنج رعيت را داشت و شبها در كوچه هاي مدينه مي گشت كه ضعيفي را حمايت كند و بيوه زني را سرپرستي و ياري نمايد. مي خواست كه رعيتش بجاي اينكه در مقابل او سر فرود آورند به آيين اسلام زندگي كنند، مربي ايتام و غمخوار بيچارگان و مروج عدل و فاتحان روم و ايران بود.[15]
ابوبكر رضي الله عنه در روزهاي آخر عمر خود با همه پرسي و مراجعه با آراي عمومي عمر رضي الله عنه را براي جانشيني خود انتخاب كرد. ابوبكر اگرچه به لياقت شايستگي عمررضي الله عنه اطمينان داشت و او را بخوبي مي شناخت با اين وجود او را به مقام خلافت انتصاب نكرد بلكه بخاطر احترام به افكار عمومي به آراي مردم مراجعه نمود و پس از اينكه از بزرگان مهاجر و انصار نظر خواهي كرد به جانشيني سيدنا عمر وصيت كرد و متن وصيت نامه را در ملاء عام براي مردم خواند و به مسجد رفت و خطاب به مردم چنين گفت: من كسي را از ميان بستگان و خويشان خود براي بدست گرفتن زمام رهبري شما انتخاب نكرده ام بلكه منتخب من عمر است مردم يكصدا جواب دادند: «سمعنا و اطعنا» -شنيديم و اطاعت كرديم- و در كتاب اخبار عمر ص 61 آمده است كه حضرت علي مرتضي فرمود: «ما جز به عمر به كسي ديگر راضي نيستيم.[1]
نويسنده و حقوقدان معروف شيعه سيد امير علي در كتاب «روح الاسلام» مي نويسد ابوبكر قبل از فوت عمر را به جانشيني انتخاب كرد و اين مطلب به وسيله عامه مردم از جمله اهل بيت محمدصلي الله عليه وسلم پذيرفته شد.»[2]
ابوبكررضي الله عنه بخوبي مي دانست كه فاروق اعظمرضي الله عنه مردي قوي، قاطع و صبور است كه توانايي گرداندن چرخ عظيم خلافت و تاب و تحمل مشقات آن را دارد و مي تواند در حساس ترين برهه از تاريخ، دين جديد و ملت نوپا را در سپيده دم فتوحات بزرگ رهبري كند.
در آن وقت دو ابر قدرت بزرگ تاريخ –امپراطوري روم و امپراطوري ساساني- در آستانه سر تسليم فرود آوردن، در برابر حكومت اسلامي بودند، و ثروت و خزاين آنها و اسباب رفاه و جامعه متكبر آنها در شرف انتقال به ملتي بود كه از قرنها با زندگي صحرايي و چادر نشيني عادت كرده بودند و با زندگي شهري و تمدن مدرن آن زمان آشنايي نداشتند تا جايي كه وقتي در عراق براي اولين بار كافور را ديدند فكر كردند نمك است و چه بسا كه بعضيها آن را در خمير آرد نريخته باشند![3]
و از سوي ديگر اين امت فاتح با مشكلي ديگر مواجه بود و آن اينكه چگونه مي تواند هم زندگي نمونه ديني و سلحشوري عربي و حفظ ارزشهاي اسلامي و سنتهاي پيامبر صلي الله عليه وسلم را داشته باشد و هم شهرهاي پهناور فتح شده و رهبري ملتهاي متمدن را كه فرهنگ و تمدني متفاوت و پيشرفته داشتند را اداره كند.
با در نظر گرفتن همهي اين شرايط به اين نتيجه مي رسيم كه انتخاب عمر رضي الله عنه انتخابي بموقع و موفق و الهام شده از جانب الله بوده است و بدينوسيله خداوند اين دين را مورد لطف خود قرار داده و خواسته است آن را بر تمام اديان غالب گردانيده و بر جهان پهناور و جامعه بيمار و قدرتهايي كه زمام بشريت را بدست گرفته و آزادي آنها را سلب كرده بود، پيروز بگرداند.
سيدنا عمر رضي الله عنه يگانه هماورد شايسته و امين توانايي بود كه در تحقق بخشيدن اهداف اسلام و آرمانهاي پيامبر و جانشين وي بي همتا بود.
حضرت عمر رضي الله عنه محبوبيت خاصي در قلوب مسلمين داشت و در عين حال از چنان ابهتي برخوردار بود كه جلو هرگونه خودسري را مي گرفت كه بهترين نمونه آن بركنار نمودن خالد بن وليدرضي الله عنه از سمت فرماندهي سپاه اسلام بود. آري همان خالد كه رسول اللهصلي الله عليه وسلم او را شمشير خدا لقب داده بود. خالد بر اثر فتوحات و پيروزيهاي پي در پي زبانزد خاص و عام بود. حضور او در جنگها نشانهي پيروزي محسوب مي شد. بنابراين وجودش را هاله اي از حس سرافرازي فرا گرفته بود. ماجراي عزل او روزي صورت گرفت كه مسلمين بيش از هر روز ديگر به او نياز داشتند. حكم عزل وي درست هنگامي به او ابلاغ شد كه سپاه اسلام در برابر روميها در روز جنگ يرموك صف كشيده بود. حضرت عمر رضي الله عنه اين سرباز با نفوذ و متهور را بركنار نمود و بجايش ابوعبيده را به فرماندهي لشكر اسلام برگزيد. خالد كه فرماندهي بي نظير بود و برق شمشيرش عراق و سوريه را به اسلام پيوند داده بود بدون هيچگونه واكنشي در برابر اين فرمان خاضعانه گفت: «سمعناو طاعتا لامير المومنين»؛ فرمان امير المومنين را از دل و جان پذيرا هستم.[4]
و هنگامي كه يكي از سربازان به وقوع فتنه و مصيبت بر اثر اين تغيير اشاره كرد؛ خالد در پاسخ گفت: «تا زماني كه عمر زنده است از فتنه و آشوب نشان و اثري نخواهد بود»[5]
اين حادثه از سويي عشق خالد به حقيقت و تسليم او در برابر فرمان خليفه محبوب را نشان مي دهد كه نظيري در تاريخ فرماندهي نظامي ندارد و از سويي ديگر قدرت و شكوه خلافت سيدنا عمر رضي الله عنه و تسلط او بر اوضاع را به نمايش مي گذارد.
همچنين ماجراي محمد فرزند عمرو بن عاص فاتح و استاندار مصر قابل اهميت است. در مدتي كه عمرو بن عاص استاندار مصر بود يكبار مسابقه اسب دواني برگزار شد. در اين مسابقه اسب محمد در دست يكي از سواركاران بود در جريان مسابقه يكي از اسبها كه شباهت زيادي به اسب محمد داشت از بقيه اسبها سبقت گرفت محمد كه در جمع تماشاچيان قرار داشت فكر كرد كه اسب اوست، لذا گفت: به پروردگار كعبه سوگند كه اسب من جلو افتاد. اما صاحب اصلي آن اسب كه مردي مصري بود، فرياد زد بخداي كعبه سوگند كه اسب من برنده شده است؛ محمد بن عمر از خشم تازيانه اي به آن مرد زد و گفت: بگير، من اشراف زاده هستم. آن مرد به حضرت عمر شكايت برد وي عمرو بن عاص و فرزندش را به مدينه احضار كرد و پس از محاكمه به مرد مصري گفت: اين تازيانه را بگير و اشراف زاده را بزن! و سپس به عمرو گفت: اي عمرو! از كي مردم را برده قرار دادي؛ حال آنكه از مادر آزاد متولد شده اند؟6
سيدنا عمر رضي الله عنه و حفظ زندگي ساده سلحشوري فاتحان عرب
امت اسلامي عرب دشوارترين مراحل زندگاني خود را پشت سر مي گذاشت، و مسلمين رفته رفته از صحراي خشك عربستان و زندگي چادر نشيني و چوپاني و گوشت شتر خوردن خارج شده و در دنياي جديد و تمدن پيشرفته ايران و روم قدم مي گذاشتند. عربها بدن تجربه قبلي با چنين زندگي نويني مواجه شدند و طبيعي بود كه در برابر آن، تا حدي سر تسليم فرود آوردند و تحت تاثير آن قرار گيرند و رفاه طلبي و بهره گيري از دنيا را، از آنان بياموزند.
اما سيدنا عمر براي مسلمين در سادگي و بي تكلفي و بي رغبتي در مظاهر دنيا، بهترين نمونه و الگو بود. او با تيزبيني، هرگونه تغيير در زندگي آنان را، در حالي كه معرض سيل خروشان فتوحات و غنايم قرار گرفته بودند، زير نظر داشت و دقيقا مورد محاسبه قرار مي داد.
در كتاب «البدايه و النهايه» پيرامون سفرتاريخي عمر به بيت المقدس آمده است: «به فرماندهان ساير بلاد اطلاع داده شد كه خليفه را در «جابيه» ملاقات كنند، وقتي به حضور خليفه رسيدند، جامه هاي ابريشمي پر زرق و برق به تن داشتند اين منظره به شدت عمر رضي الله عنه را دگرگون ساخت و خواست كه آنان را تنبيه كند اما آنان عذر آورده و گفتند: همراه جامه هاي ابريشمي بالاپوشهاي زرهي بر تن دارند و براي حفظ روح نظامي و سلحشوري به آن نياز دارند، و لباس تنها براي تجمل نيست بلكه لباس رزم نيست هست و گفتند: آنان فرزندان عمر و تربيت شده مكتب پيغمبرند. با شنيدن اين سخنان عمر آرام گرفت و سكوت كرد.[7]
طارق بن شهاب مي گويد: حضرت عمر رضي الله عنه در سفر شام خواست از نهر آبي عبور كند از مركب پايين آمد و بدون تكلف كفشهاي خود را بيرون آورد و بدست گرفت و مهار شتر را گرفت و از آب عبور كرد. ابوعبيدهرضي الله عنه به او گفت: اي امير مومنان شما امروز از نظر مردم اين منطقه مرتكب كار شگفت انگيزي شديد حضرت عمر دست بر سينه او زد و گفت: «كاش كسي ديگر اين حرف را مي گفت اي ابوعبيده نه تو! شما اعراب كمترين و حقيرترين اقوام بوديد خداوند بوسيله اسلام شما را عزت بخشيد و هرگاه جز اسلام به وسيله اي ديگر عزت كنيد ذليل خواهيد شد.[8]
سيدنا عمر رضي الله عنه به بعضي از كارگزاران عرب خود كه در شهرهاي عجمي ها بودند، نوشت: «از تن پروري و تقليد از طرز پوشاك عجم اجتناب كنيد، خود را با آفتاب سوزان عادت دهيد، سخت كوش و مقاوم باشيد، با لباس درشت و ساده عادي باشيد، تير اندازي و اسب دواني و سلحشوري را لازم بگيريد.[9]
نيز اين گفته –كه بيانگر عزم آهنين و نظارت اخلاقي وي است- از وي منقول است: «همانا غنچه اسلام شكفته شد و قريش مال خدا را امداد و كمك حساب مي كنند و از اداي فرايض آن غفلت مي ورزند، آگاه باشيد تا عمر زنده است، چنين چيزي ممكن نيست، من گردن و كمر مردم قريش را مي گيرم و مانع افتادن آنها در آتش مي شوم.
نمونه ديگري از سياستهاي حكيمانه و بينش عملي و مردم شناسي او اين بود كه بزرگان صحابه را در مدينه نگه داشت و از پراكنده شدن آنان جلوگيري كرد و به آنان گفت: «خطرناكترين ضربه بر اين امت پراكنده شدن شما در بلاد ديگر است» او معتقد بود، اگر در اين باره تساهل شود در كشورهاي فتح شده فتنه و آشوب بپا خواهد شد و مردم گرد شخصيتهاي متفاوت جمع شده و سپس در باره آنان شك و شبهاتي ايجاد مي شود و در نتيجه گروهها و احزاب گوناگوني تشكيل مي شود و اين موجب هرج و مرج و بي نظمي و چند رهبري مي شود. حقوقدان و نويسنده معروف شيعه سيد امير علي –يكي از تواناترين نويسندگان مسلمان به زبان انگليسي- در وصف عمر رضي الله عنه بحق گفته است: «حكومت كوتاه ابوبكر بيش از آن درگير آرام كردن قبايل بيابان نشين بود تا بتواند فرصتي براي تدوين آيين نامه منظمي جهت ايالات مختلف اسلامي و فتح شده، داشته باشد. اما در عهد زمامداري عمر رضي الله عنه كه مردي واقعا بزرگ بود، بي وقفه رفاه ملتهاي تابع كه مشخص كننده حكومتهاي مسلمين صدر اسلام بود آغاز شد.[10]
وي در كتاب ديگرش مي نويسد: نشستن عمر به خلافت، منافع بيشماري براي اسلام داشته است. او پايهي اخلاقش بر اصول محكم و غير قابل تزلزلي قرار داشته و در عدل و داد شديد و سخت و فعاليت و پشت كارش خستگي ناپذير و بالاخره ساختمان روحي وي قوي و محكم بوده است.[11]
سپس مي افزايد: «او شديد و سخت، ولي ناشر عدل و داد بود. دورانديش، به روحيات مردم كاملا آشنا و بويژه براي رياست و پيشوايي اعراب وحشي و خونخوار بسيار مناسب و شايسته بوده است. اين مرد زمام امور را سخت و محكم بدست گرفته و در آن موقع كه يك مشت اعراب صحرا نورد و مردم نيمه وحشي مواجه با تجمل و تفنن و هوس رانيهاي اهالي بلاد و شهرها شده بودند از اشاعهي فساد اخلاقي و نشر ملاهي و مناهي در ميان آنها شديدا جلوگيري نمود. هميشه خود را در دسترس حتي پست ترين رعاياي خود بدون هيچ نگهبان و پاسباني از منزل بيرون مي رفت و اطراف و جوانب شهر را مي گشت. اين بود وضع بزرگترين و مقتدرترين زماني كه گفتيم.[12]
سر ويليام ميور (sir wiliam muir) مي نويسد: عمر رضي الله عنه بعد از رسول اللهصلي الله عليه وسلم بزرگترين فرد در مملكت اسلامي بشمار مي آيد او بوسيله ذكاوت و استقامت خود توانست در مدت اين ده سال مناطق شام، مصر و فارس را در برابر قدرت اسلام خاضع گرداند، كه از آن زمان تاكنون جزو قلمرو اسلام هستند. به رغم اينكه فرمانرواي مقتدر مملكت پهناوري بود، هرگز فراست، متانت و اجراي عدالت در امور كلي و جزئي را از دست نداد او دوست نداشت خود را با لقبهاي بزرگ ملقب كند، غير از لقب ساده و عادي كه «رئيس عرب»[13] بود. مردم از ولايات دور دست براي ملاقات خليفه و امير مومنان مي آمدند و از او سراغ مي گرفتند و از اهل مسجد سؤال مي كردند حال آنكه امير مومنان در مسجد با لباسهاي ساده در ميان مردم نشسته بود.[14]
[دانشمند معاصر شيعه پرفسور مهرين مي نويسد: «عمر شهنشاهي بود كه بجاي تخت مرصع و جواهر آگين، بر روي خاك مي نشست و عوض لباس فاخر كه از شرق و غرب به بيت المال سرازير بود به جامهي وصله دار كه پوشاك مفلس ترين رعيت او بود بدنش را مستور مي نمود و به جاي تاج زرين و پر از جواهر پر بها كه از ايران و رم مي آوردند عمامه اي خشن، به رعب و جلالش مي افزود. با ادني رعيت به درجه مساوي مي نشست و يك بنده حبشي را برادر مسلم خود مي دانست، شهنشاه بود ولي رنج رعيت را داشت و شبها در كوچه هاي مدينه مي گشت كه ضعيفي را حمايت كند و بيوه زني را سرپرستي و ياري نمايد. مي خواست كه رعيتش بجاي اينكه در مقابل او سر فرود آورند به آيين اسلام زندگي كنند، مربي ايتام و غمخوار بيچارگان و مروج عدل و فاتحان روم و ايران بود.[15]
---------------------------------------------------------------------
رجوع شود به كتابهاي شرح زندگاني خليفه دوم، اثر شبلي و سيماي صادق فاروق اعظم اثر ملا عبدالله احمديان و فاروق اعظم اثر هيكل و تاريخ الكامل ابن اثير و تاريخ ابن جوزي و ديگر كتب تاريخ (مترجم)
[2] روح اسلام ص 123 آستان قدس رضوي 1366 (مترجم)
[3] البدايه و النهايه ج7ص67
[4] البدايه و النهايه ج7ص18-19 ابن اسحاق فرماندهي ابوعبيده را مربوط به حادثه محاصره دمشق دانسته است. هركدام كه صحيح باشد دلالت بر حساس بودن اوضاع دارد.
[5] قاضي ابويسف كتاب الخراج ص87 و تاريخ طبري ص2527 شايد هم غزل خالد بخاطر بعضي از تصرفات خالد بوده كه سيدنا عمر راضي نبوده است. بهر حال جاي هرگونه اجتهاد است. در روايت آمده كه سيدنا عمر رضي الله عنه به حكام و فرماندهان ولايات نوشت: خالد را بدان جهت معزول نساخته ام كه از دستورات من تخطي كرده و يا به امانت خيانت نموده است بلكه عزل وي به اين سبب بوده كه مردم در اين انديشه اند كه پيروزي و شكست اسلام بسته به وجود اوست، و اين موجب كبر و غرور خواهد شد مسلمانان بايد بدانند كه همه چيز در مشيت خداست اگر پيروز مي شويم خواست خداست و اگر شكست مي خوريم تعلق و اراده او بر آن است. (تاريخ طبري ص2528) –براي تحليل مفصل اين حادثه به كتاب «خالد بن وليد» نوشته استاد صادق عرجون، چاپ سوم، دار سعودي 1981 مراجعه كنيد.
[6] ابن جوزي: سيره عمر بن الخطاب، ص86 چاپ مصر 1331هـ
[7] البدايه والنهايه ج7ص56 –طبري ص2402
[8] ابن كثير ج7ص60
[9] بغوي از ابو عثمان النهدي روايت كرده است.
[10] روح اسلام ص256-257 انتشارات آستان قدس رضوي 1366
[11] تاريخ عرب و اسلام ص32، ترجمه فخر داعي گيلاني، انتشارات گنجينه 1366 چاپ سوم
[12] تاريخ عرب و اسلام ص48-49 انتشارات گنجينه 1366 چاپ سوم
[13] تعبير صحيحتر واژه «امير المومنين» يا خليفه مي باشد. (مولف)
[14] ANNALS OF رضي الله عنهHصلي الله عليه وسلم صلي الله عليه وسلمARLY CALIPHAرضي الله عنهصلي الله عليه وسلم,Op.ciرضي الله عنه.p.283
[15] خاتم النبيين، اثر پرفسور عباس شوشتري مهرين ص434 چاپ چهارم 1362 موسسه عطايي (مترجم)
[2] روح اسلام ص 123 آستان قدس رضوي 1366 (مترجم)
[3] البدايه و النهايه ج7ص67
[4] البدايه و النهايه ج7ص18-19 ابن اسحاق فرماندهي ابوعبيده را مربوط به حادثه محاصره دمشق دانسته است. هركدام كه صحيح باشد دلالت بر حساس بودن اوضاع دارد.
[5] قاضي ابويسف كتاب الخراج ص87 و تاريخ طبري ص2527 شايد هم غزل خالد بخاطر بعضي از تصرفات خالد بوده كه سيدنا عمر راضي نبوده است. بهر حال جاي هرگونه اجتهاد است. در روايت آمده كه سيدنا عمر رضي الله عنه به حكام و فرماندهان ولايات نوشت: خالد را بدان جهت معزول نساخته ام كه از دستورات من تخطي كرده و يا به امانت خيانت نموده است بلكه عزل وي به اين سبب بوده كه مردم در اين انديشه اند كه پيروزي و شكست اسلام بسته به وجود اوست، و اين موجب كبر و غرور خواهد شد مسلمانان بايد بدانند كه همه چيز در مشيت خداست اگر پيروز مي شويم خواست خداست و اگر شكست مي خوريم تعلق و اراده او بر آن است. (تاريخ طبري ص2528) –براي تحليل مفصل اين حادثه به كتاب «خالد بن وليد» نوشته استاد صادق عرجون، چاپ سوم، دار سعودي 1981 مراجعه كنيد.
[6] ابن جوزي: سيره عمر بن الخطاب، ص86 چاپ مصر 1331هـ
[7] البدايه والنهايه ج7ص56 –طبري ص2402
[8] ابن كثير ج7ص60
[9] بغوي از ابو عثمان النهدي روايت كرده است.
[10] روح اسلام ص256-257 انتشارات آستان قدس رضوي 1366
[11] تاريخ عرب و اسلام ص32، ترجمه فخر داعي گيلاني، انتشارات گنجينه 1366 چاپ سوم
[12] تاريخ عرب و اسلام ص48-49 انتشارات گنجينه 1366 چاپ سوم
[13] تعبير صحيحتر واژه «امير المومنين» يا خليفه مي باشد. (مولف)
[14] ANNALS OF رضي الله عنهHصلي الله عليه وسلم صلي الله عليه وسلمARLY CALIPHAرضي الله عنهصلي الله عليه وسلم,Op.ciرضي الله عنه.p.283
[15] خاتم النبيين، اثر پرفسور عباس شوشتري مهرين ص434 چاپ چهارم 1362 موسسه عطايي (مترجم)